تحقیق فلسفه : تفکر فلسفی ملاصدرا
اجمال تاریخ زندگى
صدرالدین شیرازى که در میان عامه مردم به «ملاصدرا» و در میان اهلعلم وشاگردان مکتب خود به «صدر المتالهین » معروفاست، از خانواده قوام شیرازى معروف و پسر منحصر به فرد پدر خود میرزا ابراهیم شیرازى مىباشد که یکى از اشراف شیراز بوده و گویا سمت وزارتى نیز پیش سلطان وقت داشته است.
صدرالمتألهین در حدود سال 979 ه در شیراز متولد شده و در حداثت سن در کنار پدر به تحصیل علوم پرداخته و پس از درگذشت پدر به قصد تحصیل و تکمیل معلومات خود به درالسلطنه اصفهان که در آن زمان پایتخت سلاطین صفویه و دارالعلم بود، مسافرت نموده و به تحصیل علوم عقلیه و نقلیه پرداخت.
وى علوم عقلیه را پیش فیلسوف شهیر وقت، سیدمحمدباقر معروف به «میرداماد»، متوفاى 1040 هجرى قمرى تکمیل کرده و در علوم نقلیه پیش شیخ بهاءالدین محمدعاملى، متوفاى 1031 که یکى از نوادر دهر و مفاخر وقت بود، تلمّذ نموده است.
پس از فراغت از تحصیل، بساط زندگى را از آن دیار برچیده و متوجه شهر قم گردیده و در یکى از توابع قم به نام قریه «کهک» به عزلت پرداخته و در به روى اغیار بست و سالها در کنج عزلت سرگرم مجاهدات و ریاضات و تصفیه نفس شده، توانست پس از سالها خون دل خوردن، دریچهاى به عالم قدس باز کرده و حقایق علمى را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود، از راه مکاشفات نورى مشاهده نماید (چنان که در دیباچه کتاب بزرگ خود اسفار اشاره مىنماید).
و پس از مدتى که تا حدى از نتایج ریاضات و مجاهدات خود برخوردار گردید، بناى تألیف و تصنیف گذاشته و به تأسیس مکتب فلسفى مخصوص خود پرداخت و تا آخر عمر مشغول تألیف تعلیم و تربیت بود.
وى در زندگى خود با تقوا و پرهیزکار و مردى متعبّد بوده و در خلال زندگى بارها به زیارت اعتاب ائمه رفته، هفت مرتبه پیاده به زیارت بیتاللَّه شتافته و مرتبه هفتم که مصادف با سال 1050 بود، در اثناى مسافرت در بصره وفات یافت و در همان جا به خاک سپرده شد.
دورههاى مختلف زندگى صدرالمتألهین
چنان که از تأمل در فصل گذشته به دست مىآید، زندگى علمى صدرالمتألهین به سه دوره مشخص تقسیم مىشود:
1. دوره آموزش و تحصیل که در آن کاملًا از طریقه تفکر عقلى پیروى مىکرده و سرگرم فحص و بحث و تتبع آرا و افکار فلاسفه و متفکرین و اهل نظر از سابقین و معاصرین خود بوده است.
2. دوره ریاضات و مجاهدات نفسانى که از یک جانب به عبادت و زهد و از یک جانب به کشف و شهود پرداخته است.
3. دوره تألیف و تعلیم و تربیت که به منزله محصول دو دوره گذشته وى مىباشد.
مواد فکرى صدرالمتألهین
چنان که از کلام صدرالمتألهین برمى آید، وى در اواخر دوره اول زندگى علمى خود این معنا را دریافته است که نباید طریق وصول به حقایق علمى و مخصوصاً در فلسفه الهى را به تفکر خشک و خالى که سبک سیر علمى مشائیین است اختصاص داد، بلکه شعور و ادراک انسانى که مایه و پایه افکار کلى فلسفى است، چنان که محصولى به نام تفکر و اندیشه از راه قیاسات منطقى بار مىدهد، نمونههاى دیگرى نیز به نام «کشف و شهود» و به نام «وجد» از خود بیرون مىدهد.
و چنان که در میان افکار قیاسى چیزهایى پیدا مىشود که هرگز انسان تردید در اصابت و واقعنمایى آنها ندارد، همچنان در موارد کشف و شهود و همچنین در مورد وحى همان خاصیت پیدا مىشود.
و به عبارت دیگر، پس از آنکه به موجب برهان علمى، واقعبینى انسان مکشوف شده و به ثبوت رسیده که ادراکات غیرقابل تردید انسانى بیروننما بوده و او از واقعیت خارج حکایت مىنماید، دیگر فرقى میان برهان یقینى و کشف قطعى نخواهد ماند و حقایقى که از راه مشاهده کشفى قطعى به دست مىآیند همانند حقایقى هستند که از راه تفکر قیاسى نصیب انسان مىشوند.
و همچنین پس از آنکه برهان قطعى صحت و واقعیت ثبوت و وحى را تأیید نمود، دیگر فرقى میان مواد دینى حقیقى که حقایق مبدأ و معاد را وصف مىنماید و میان مدلولات برهان و کشف، نمىماند.
صدرالمتألهین در نتیجه این تنبّه و انتقال ذهنى، پایه بحثهاى علمى و فلسفى خود را روى توفیق میان عقل و کشف و شرع گذاشت و در راه کشف حقایق الهیات از مقدمات برهانى و مطالب کشفى و مواد قطعى دینى استفاده نمود و اگرچه ریشه این نظر در کلمات معلم ثانى ابىنصر فارابى و ابنسینا و شیخ اشراق و شمسالدین ترکه و خواجه نصیر طوسى نیز به چشم مىخورد، ولى این صدرالمتألهین است که توفیق کامل انجام دادن این مقصد را پیدا کرد.
روش فلسفى صدرالمتألهین
بررسى کامل حقایق دینى و مطالب کشفى و تطبیق آنها به برهان قیاسى مقدمات و مطالب تازه بسیارى در اختیار صدرالمتألهین گذاشته و امکانات زیادى در توسعه دادن بحثهاى فلسفى و عقد بحثهاى جدید و کشف مطالب و نظریات تازه و بسیار عمیقى براى وى به وجود آورده که هرگز از راه تفکر خالى حل آنها امکانپذیر نبود.
این است که فلسفه در مکتب صدرالمتألهین، هم روح کهنه و فرسوده خود را تبدیل به یک روح تازه نموده و قیافه دیگرى به خود گرفت و هم مقدار قابل توجهى به بحثهاى فلسفى اضافه گردید.
صدرالمتألهین فلسفه خود را با مسئله اصالت وجود پس از آن با تشکیک وجود افتتاح کرده و بعد از آن در هر مسئلهاى از مسائل این فن، از همین دو نظریه مدد برهانى گرفته و پایه مسئله را روى آن استوار مىسازد.
در مسئله اول بیان مىکند که در عین حال که ما در برابر سوفسطایىها و شکاکین وجود و واقعیتى قائلیم و براى اشیاء ماهیات موجوده اثبات کرده و هر یک از انواع خارجیه را داراى ماهیت نوعى و وجود مىدانیم، ولى نظر به اینکه حقیقت هر چیزى در خارج یکى بیش نیست، از این نشئه خارجى یکى از دو حیثیّت «ماهیت» و «وجود» اصیل بوده و دیگرى به عرض او ثبوت خواهد داشت.
و نظر به اینکه عقل ماهیت و وجود اشیاء را از هم جدا فرض کرده و ماهیت را «فىنفسها» نسبت به وجود و عدم، مساوى مىیابد ولى وجود عین تحقق و وجود است. باید وجود را اصیل و عین واقعیت دانسته و ماهیت را یک نحو نمود ذهنى و ظهور تصورى وجود قرارداد. در حقیقت ماهیات یک حدود عقلى مىباشند که عقل آنها «مفاهیم» را از مشاهده محدودیتهاى وجودى انتزاع و تصور مىنماید؛ مثلًا انسان یک وجود عینى و واقعیت خارجى و یک هستى است در مقابل نیستى که عقل از مشاهده اینکه واقعیت هر چیز واقعیت سایر چیزهاى غیر از خود را نداشته و عین آنها نیست، مفهوم انسان و حیوان ناطق را برایش ماهیت نوعى و حد قرار مىدهد. و در مسئله دوم «مسئله تشکیک در وجود» که در حقیقت به دو مسئله تحلیل مىشود، بیان مىکند که موجودیت اشیاء که اصالت متعلق به آن بوده و ماهیت به عرض آن تحقق دارد، در همه اشیاء و عموم موجودات یک سنخ و یک حقیقت است و نظر به اینکه اصالت و واقعیت از آن اوست، هر چه غیر از آن فرض شود، پوچ و باطل خواهد بود. همانا اختلافاتى که در موجودیتهاى خارجى، مانند اختلاف در علیت و معلولیت و اختلاف از جهت وحدت و کثرت و قوه و فعل و تقدم و تأخر و نظایر اینها مشاهده مىشود و امورى واقعى و حقیقى مىباشند، همه این اختلافات راجع به وجود بوده و در متن وجود واقعاند و در نتیجه، وجود یک حقیقت واحدى است که در متن ذات خود، بىاینکه ضمیمهاى به وى ضم شود، اختلاف و تفاوت دارد؛ یعنى همان حقیقتى که در آن موجودى با موجود دیگر در هستى خود اشتراک دارند، بعینه در همان چیز با همدیگر اختلاف و تمایز دارند.
صدرالمتألهین این حقیقت را تمثیل مىکند با نور مادى که به حسب ظاهر حتى با مراتبى از حیث قوّت و ضعف روشنایى جلوه کرده و با ظهور خود، اجسام را براى حس اظهار مىکند. اختلافى که در انوار مختلفه براى حس ما از جهت قوت و ضعف هویدا مىشود، نه از این راه است که نور ضعیف مثلًا از روشنایى و تاریکى تألیف یافته باشد، زیرا تاریکى امر عدمى است و بهرهاى از هستى ندارد تا جزء نور ضعیف گردد و نه از این راه است که نور ضعیف از معناى نور چیزى کسر داشته باشد- که در حقیقت نور نباشد- یا اینکه نور قوى به حسب حقیقت نور، به علاوه چیزى دیگر بوده باشد که از آن راه، شدت نوریت پیدا کند، بلکه در حقیقت نور ضعیف در همان معناى نوریت که دارد، ضعیف بوده و نورى است در حد و رتبهاى مخصوص و نور قوى، قوتش به سوى همان نوریّت آن برگشته و نورى است در مرتبهاى معین و بالاخره دو مرتبه نامبرده از نور، در همان معناى نور با هم شریکند و در همان معنا بعینه با هم مختلفند.
همچنین حقیقت وجود مراتب مختلفى از جهت قوت و ضعف و کمال و نقص دارد. عالىترین مرتبه وجود، مرتبه واجبى است که کمال محض بوده و هیچگونه نقص و حدّى نداشته و صرف فعلیت است و پایینترین مراتب وجود، مرتبه ماده اولى است که از هر جهت ناقص و بالقوه و تنها فعلیتى که دارد، فعلیت قوه بودن است و میان این دو که در دو سر سلسله وجودات واقعاند، مراتبى واقع است که به حسب نظر عقل از کمال و نقص و از قوه و فعلیت مؤلفاند و هر چه بالاتر برویم، فعلیت و کمال بیشتر و هرچه پایینتر نزول کنیم قوه و نقص افزونتر مىباشد.
این معنا به حسب اصطلاح وحدت تشکیکى حقیقت نامیده مىشود. ثبوت این سه نظریه اساسى (اصالت و وحدت و تشکیک حقیقت وجود) تصور جهان هستى را با هرچه در آن است، به کلى عوض کرده و آنچه ابتدا از راه تصور ساده گمان مىرفت که عالم وجود عبارت از یک سلسله ماهیاتى است که هیچگونه ارتباط ذاتى با هم نداشته و با همدیگر بیگانه و جدا و هر کدام از دیگرى گسسته و ناپیوسته مىباشد، به کلى از نظر فیلسوف محو شده و به جاى آن حقیقت نورى وجود جلوه مىکند که با صفت وحدت و یگانگى و خاصیت ارسال و اطلاق و احاطه منبسط گردیده و با درجات و مراتب مختلفى که در عین اختلاف کمال ارتباط و پیوستگى دارند، ظهور نموده است، همه با هم مختلف و همه با هم مرتبط.
جهان هستى به حسب تمثیل یک محیط نورى نامتناهى را مىماند که کانون نورى آن، با نیروى غیرمتناهى خود بىنسبت زمان و مکان در قلب این محیط قرارگرفته و پیوسته با اشعه و لمعات خود نورپاشى مىنماید و تشعشعات آن به واسطه قُرب و بُعد از کانون خود با مراتب مختلف و احکام و آثار گوناگون هر کدام در جاى خود سرگرم ظهور و بروز مىباشند و از همین جا به خوبى مىتوان فهمید که فلسفهاى که از موجودات جهان هستى با چنین تصور بهطور کلى بحث نماید، با فلسفهاى که جهان را مؤلف از یک سلسله ماهیات از هم گسسته و پاشیدهاى فرض مىکند و هر پدیدهاى را با چشم استقلال نگاه مىنماید، در روش بحث تقاوت کلى خواهد داشت و به علاوه با این روش بحث، یک رشته مسائل اساسى و عمیق پیدا خواهد شد که هرگز از نظر بحثهاى متفرق و نامنظم، روش دیگر، راهى براى تصور آنها و طریقى براى اثبات آنها نمىتواند پیدا کند.
پیدایش این روش فلسفى است که در زمینه بحثهاى فلسفه میان ذوق و برهان، التیام داده است؛ یعنى یک رشته مسائل ذوقى را از راه برهان روشن نموده و پس از آنکه تنها از راه کشف به دست مىآمدهاند، برهانى ساخته و در صف مسائل فلسفى که محصول براهین هستند قرارداده و در نتیجه مسائل فلسفى که در فلسفه یونان و اسکندریه حداکثر به دویست مسئله مىرسیدهاند، به این روش تقریباً هفتصد مسئله شدهاند.
صدرالمتألهین پس از بیان کامل این سه مسئله اساسى و بیان احکام عامه وجود، از قبیل بساطت و سایر احکام سلبیه وجود، به تقسیمات کلى وجود پرداخته که از آن جمله است:
1. تقسیم وجود خارجى و ذهنى:
در این بحث حقیقت علوم تصورى و تصدیقى را تشریح نموده و حصول ماهیات و مفاهیم را در ذهن و نحوه وجود آنها را توضیح مىدهد.
2. تقسیم وجود به مستقل و رابط:
در این بحث موجودات به دو قسم متمایز منقسم مىشوند و وجود نسبت و رابط که هیچگونه استقلالى نه در ذات و نه در احکام آثار ذات دارند از وجودات مستقله که مقابل آنها مىباشد، منفک و جدا مىشوند و از نتایج حسنهاى که از این تقسیم گرفته مىشود این است که وجودات امکانى نسبت به وجود واجبى روابط و نسبى هستند که هیچگونه استقلالى از خود در ذات و آثار نداشته و هر استقلالى در آنها مشهود افتد، از آن واجب است.
3. تقسیم وجود بر لنفسه و لغیره:
«نفسى و غیرى» و با این تقسیم حقیقت و معناى وجود اوصاف و نعوت از غیر آنها متمایز مىشود. بحث مستقل از این سه تقسیم قبل از صدرالمتألهین معهود نبوده است.
4. تقسیم وجود بر واجب و ممکن:
که در آن از خواص واجب و ممکن بهطور استقصاء بحث مىشود.
5. مبحث ماهیت:
که در حقیقت دنباله بحث ممکن است و در این بحث از تقسیمات ماهیت به جنس و فصل و غیر آنها و خواص آنها گفتوگو مىشود. صدرالمتألهین در ذیل این مبحث، بحث مشبعى از ارباب انواع نمود و به اثبات آنها مىپردازد.
6. تقسیم وجود بر واحد و کثیر و اقسام و خواص آنها.
7. تقسیم وجود به علت و معلول و بیان اقسام و خواص آنها.
8. تقسیم وجود به ما بالقوه و ما بالفعل:
«قوه و فعل» با این تقسیم موجودات منقسم مىشوند، به دو قسم: موجود بالفعل که موجودى است در موجودیت خود تام و کامل و آثار وجودى آن ظاهر و ثابت، مانند فرد کاملى از انسان که بهطور ضرورت انسان بوده و آثار انسانى از وى ظاهر است و موجود بالقوه که حاصل امکان موجودیت خاصه است و هنوز آثار ضرورى آن ظاهر نیست، مانند وجود انسان در نطفه (ماده نطفه) که بالفعل نطفه ولى بالقوه انسان است و هنوز آثار ضرورى انسانیت را ندارد. گذشتگان فلاسفه بیرون آمدن چیزى را از قوه به سوى فعلیت دو قسم تصور مىکردند.
اول، خروج دفعى مانند تبدل یکى از جواهر عنصرى به یک عنصر دیگر، نظیر تبدیل آتش به هوا که صورت عنصرى آن دفعتاً باطل شده و صورت عنصرى دیگرى جایگزین آن گردد. دوم، خروج تدریجى که به واسطه حرکت انجام مىگیرد، مانند انتقال جوهر از عرض به سوى عرض دیگر، چون انتقال تدریجى از کیفیتى به سوى کیفیتى دیگر، یا وضعى به سوى وضع دیگر، یا از مکانى به سوى مکانى دیگر، و در نتیجه حرکت را در چهار مقوله عرضى (کیف، کم، وضع و این) منحصر مىکردند.
ولى صدرالمتألهین به واسطه براهینى که اقامه کرده، تبدل دفعى جواهر مادیه را از صورتى به صورتى (کون و فساد) نفى نموده و این گونه تبدیلات را از قبیل حرکت گرفته و بالاخره حرکت جوهرى را اثبات کرده است.
لازمه این نظریه این است که هر موجود مادى از جهت صورت جوهرى خود و از جهت اعراض خود، تحت نظام حرکت واقع شود و هر موجود ثابتى از ماده و قوه عارى مجرد بوده باشد.
و به حسب این نظر، تقسیم وجود به قوه و فعل مساوى است با تقسیم جهان هستى به دو قسم: وجود سیال و وجود ثابت و هر وجود مادى و داراى قوه و امکان سیال و تحت نظام حرکت و هر وجود غیرمادى که هیچگونه قوه و امکان در آن نیست، ثابت و بىحرکت مىباشد.
جهان ماده با جمیع ارکان جوهرى و عرضى خود یک واحد عظیم از حرکت را تشکیل مىدهد که مانند نهر بیکرانى از آب روان پیوسته گذران و دو لحظه متوالى در یک حال نمىماند.
و از اینجاست که صدرالمتألهین در کلام خود صریحاً مىگوید: افراد انواع جسمانیه عموماً با چهار بعد محدود مىباشند: طول، عرض، عمق و زمان و هر یک از این اجسام نوعى به حسب انقسامات زمان منقسم و متکثر و متفرق بوده و وحدت آنها را نفوس مجرده آنها یا ارباب انواع حافظاند.
این حرکت عمومى در میان دو نقطه قوّه و فعل، یا ماده و تجرد واقع بوده و جهان ماده به واسطه این حرکت پیوسته اجزایى از خود را از منطقه ناتمامى و نقص حمل کرده و به سر منزل تجرد مىرساند و در حقیقت یک کارخانه مجردسازى است که با فعالیت خود مواد اولیه را با سیلان و جریان تربیت کرده و به حال تجرد مىرساند و پس از تجرید کامل و مفارقت از ماده، دوباره به تجرید رشته مواد دیگرى مىپردازد و همچنین ... و از همین راه است که صدرالمتألهین نفوس را «جسمانیة البقا» مىداند، یعنى نفس در اول حدوث همان بدن مادى مىباشد که تدریجاً با حرکت جوهرى تجرد پیدا کرده و بالاخره از بدن مفارقت مىنماید.
9. تقسیم وجود به حادث و قدیم:
در این بحث اقسام تقدم و تأخر و معیتهایى که در جهان هستى پیدا مىشود، مورد کنجکاوى قرارگرفته و سپس به توضیح حقیقت حدوث و قدم و اقسام آنها پرداخته مىشود.
گذشتگان فلاسفه نظر به اینکه سرتاسر جهان معلول مبدأ آفرینش و در نتیجه ذات و هستى عالم مسبوق به هستى و وجود اوست، عالم را حادث ذاتى دانسته و منتهى به واجب مىگرفتند، در عین حال که زمان را بىنهایت فرض مىکردند و به نظر آنها «غیرمتناهى زمانى» بودن یک موجود ممکن، منافات با معلول بودن آن ندارد، زیرا معلولیت زاییده امکان و احتیاج است نه خاصه حادث زمانى. فلاسفه در مورد «جهان» تنها به حدوث ذاتى قناعت مىکردند.
ولى صدرالمتألهین بر اثر اثبات حرکت در جوهر جهان ماده موفقیت پیدا کرد که از براى جهان ماده حدوث زمانى نیز اثبات کند، زیرا به واسطه نفوذ حرکت و خروج تدریجى از قوّه به فعل از جهان هرچه را فرض کنیم (کل یا بعض) مسبوق به عدم زمانى مىباشد.
10. مبحث عاقل و معقول:
در این بحث صدرالمتألهین اقسام ادراکات حسى و خیالى و وحیى و عقلى و خواص آنها را مورد بررسى قرارداده و روشن مىسازد. و ضمناً علم را که به حصولى و حضورى تقسیم مىکند- برخلاف مذاق مشائیین که علم حضورى از منحصر به علم شىء به ذات خود مىدانند- با اشراقین موافقت کرده و سه قسمش قرار مىدهد:
علم مجرد به ذات خود، علم علت به معلول خود، علم معلول به علت خود.
و همچنین برخلاف مذاق همه حکما، نظریه اتحاد عاقل و معقول را که اجمال آن از فرفوریوس صورى- یکى از تلامذه ارسطو- نقل شده، تأیید کرده و بهطور مشروح اتحاد مدرک را با مدرک خود (اتحاد حاس با محسوس بالذات، متخیل با تخیل، و متوهّم با توهّم، و عاقل با معقول) اثبات مىکند و با وجه مخصوصى که تقریب مىکند این معنا را در موردى که ادراکى از قوه به فعل خارج شود، یک نحو ترقى وجودى صاحب ادراک قرار مىدهد و در حقیقت ادراک یک نوعى انتقال مىباشد که صاحب ادراک از مرتبه وجود خود به رتبه وجود مدرک پیدا مىکند.
11. تقسیم ماهیّت جوهر و عرض و بیان اجناس و انواع آنها.
12. مباحث واجبالوجود:
در این مقصد از اثبات ذات مبدأ آفرینش و یگانگى او و صفات ثبوتیّه و سلبیّه او خصوصیات افعال او و ارتباط جهان به آفریننده خود و نظام متقنى که در جهان حکمفرماست و ترتیبى که در میان موجودات برقرار است، بحث مىشود.
چنان که با تطبیق ترتیب ابحاث فلسفى صدرالمتألهین با ترتیب ابحاث سایرین معلوم مىشود که وى با دیگران در ترتیب، کلى بحثهاى فلسفى مغایرات زیادى ندارد و حتى چنان که خودش نیز تصریح مىکند، خیلى اوقات با سبک دیگران و مذاق آنها بحث مىکند. فقط غور و تعمق او در مسائل اساسى فلسفه (اصالت و وحدت و تشکیک وجود) سرّ موفقیت وى گردیده و شاهکارهایى در فلسفه نصیبش کرده است. مانند نظریه حرکت جوهرى و فروعات آن و حدوث زمانى عامل و اتحاد عاقل و معقول و قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیأ» و قاعده «امکان اشرف» و مزایاى دیگرى که از لابهلاى سخنانش به دست مىآید.
آثار و تألیفات صدرالمتألهین
صدرالمتألهین آثار و تألیفات زیادى از خود به یادگار گذاشته که در اکثر یا همه آنها، همان روش مخصوص خود را که توفیق میان شرع و عقل و جمع بین ذوق و برهان بوده باشد، تعقیب نموده و پیداست که آنها محصول دوره دوم و سوم زندگى وى مىباشد.
1. حکمت متعالیه مشهور به اسفار اربعه در حکمت الهیه (در چهار مجلد).
2. مبدأ و معاد.
3. شواهد ربوبیه.
4. مشاعر در مباحث وجود.
5. حکمت عرشیه.
6. شرح هدایه اثیریه.
7. حاشیه الهیات شفأ.
8. حاشیه شرح حکمه اشراق.
9. حاشیه رواشح میرداماد.
10. رساله اتحاد عاقل و معقول.
11. رساله اتصاف ماهیّت والاوجود.
12. مبدأ وجود انسان.
13. رساله در تصور و تصدیق.
14. رساله در جبر و تفویض.
15. رساله در حدوث عالم.
16. رساله در حشر.
17. رساله در سریان وجود.
18. رساله در قضا و قدر.
19. رساله در تشخص.
20. رساله طرح الکونین.
21. رساله مسائل قدسیه.
22. رساله مفاتیح الغیب.
23. رساله اکسیرالعارفین.
24. رساله واردات قلبیه.
25. قواعد ملکوتیه.
26. تفسیر سوره حمد.
27. کسر اصنام الجاهلیه.
28. تفسیر سوره بقره (ناتمام است).
29. تفسیر آیةالکرسى.
30. تفسیر آیه نور.
31. تفسیر سوره واقعه.
32. تفسیر سوره یس.
33. تفسیر سوره واقعه.
34. تفسیر سوره الطارق.
35. تفسیر سوره حدید.
36. تفسیر سوره جمعه.
37. تفسیر سوره اعلى.
38. تفسیر سوره ضحى.
39. تفسیر سوره طارق.
40. تفسیر سوره زلزال.
41. شرح اصول کافى.
42. رساله در شرح حدیث «الناس نیام فاذا ماتوا انتبوا».
43. اسرارالایات.
44. حاشیه بر تفسیر بیضاوى.
45. حاشیه تجرید.
46. حاشیه بر شرح تجرید قوشچى.
47. حاشیه امامت.
48. حاشیه بر شرح لمعه دمشقیه.
و دو کتاب دیگر نیز به نام حاشیه بر شفا و شرح حکمةالاشراق به وى نسبت داده شده است. همچنین رسالهاى به نام سرالنقطه و رساله دیگرى در تفسیر آیه شریفه «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» به صدرالمتألهین نسبت داده شده که نظر به سنخِ مطالبى که مشتملاند، صحت نسبت محل کلام است.